بهار ۱۳۹۹
پیشگفتار:
یکی از مهمترین عرصه های منفی تکامل فرد و اجتماع، تقلید و تکرار شکستهای دیگران به جای مبارزه طلبی و نو آوری و بن بست شکنی است!
آیا تا کنون از خود پرسیده ایم که چرا علیرغم رشد فزاینده علم و گسترش روز افزون سطح معلومات و آگاهی عمومی مردم دنیا و بسط اطلاعات و باورهای مبتنی بر حقوق بشر و رشد عالمگیر نحله های عدالت خواه، هنوز هم ملتها و جوامع بی شماری از نعمت آزادی و استقلال محروم مانده اند؟
متاسفانه روشنفکران ملتهای دربند و استعمار شده در طی مسیر برای رهایی و آزادی، به جای پرداختن به چیستی و چرائی عقب ماندگی ملت و جامعه هایشان و یافتن راههای برون رفت از آن، که چیزی نمی تواند باشد غیر از مبارزه با قدرتهای مداخله گر که با هدف غارت سرمایه های مادی و معنوی آنها، مستقیم و غیر مستقیم در استثمار کشور و ملتشان دخیل هستند، آنچنان تحت تاثیر و شیفته قدرت، ثروت، تکنیک و طرز فکر اشغالگران و استعمارگران قرارگرفتند که شوربختانه بعنوان پیش قراولان ملت خویش، رهائی را نه در مبارزه با سلطه گران ! بلکه در تقلید از آنها دانسته و گمان کردند با پیمودن راهی که آنها قبلا طی کرده اند، میتوانند به آزادی، پیشرفت، دمکراسی و عدالت اجتماعی بهتر و درخشانتری نائل گردند! بدون اینکه در این مسیر حقانیت و صداقت خود را از دست داده باشند!
این از خود بیگانگی و مجذوب شدگی،با گذشت زمان و شروع برخی مقاومتها، اشکال مختلف دیگری هم به خود گرفت که هر چند در شکل به ظاهر کاملا با طیف غرب گرا متفاوت و حتی متضاد بنظر می رسید اما در عمل و نتیجه در واقع همان بود:
الف- عده ای بنام مخالفت با غربگرائی ولی با تقلید از آنها به جای نو آوری و ارائه سنتز به گذشته رجوع و از پیشینیان تقلید کردن را راه نجات خود یافتند !( ارتجاع ).
ب- عد ه ای هم بویژه بعد از جنگ جهانی دوم و بلوک بندی جهانی با تقلید از شوروی و چین گمان کردند با تقلید و تسلیم شدن به آن کشورها میتوانند ملت و کشورشان را نجات دهند!
گروه الف با آنکه در آرزوی بازگشت به گذشته بود اما برای رسیدن به گذشته ای که با عنوان اغواگرانه دوران با عظمت گذشته یاد می کنند! باز متجاوزان غربی را حامی و پشتیبان خود انتخاب کردند!؟
گروه ب که به اصطلاح سنتز آنها بودند، راه نجات را متقابلا در همکاری و حتی اشغال سرزمینشان توسط ارتش سرخ یافتند !؟
به عبارتی تمامی تلاش این روشنفکران به نوعی تقلید از دیگر اندیشمندان و مکتبها و یافتن آینده در گذشته ها بود!؟ تلاشی که نتیجه عملی آن کمک به ادامه وابستگی فکری، سیاسی و اقتصادی کشور و ملتشان بود.
امروزه در حرکت مدرن، دمکراتیک و رو به جلوی «جنبش آزادیبخش ملی آزربایجان جنوبی» نیز، هراز گاهی با چنین عناصری متاسفانه روبرو می شویم، عناصری که کارشان تقلید از دیگران، جستجوی سعادت در گذشته و تکرار تجارب شکست خورده پیشینیان میباشد.
حال آنکه نسل جدید و جوانان تحصیلکرده و آگاه آزربایجان جنوبی با علم و آگاهی به چرائی شکستها در تلاش برای ساختن جامعه ای هستند که در آن نگاهها و افق دید مردم و دولت به آینده باشد!
آنها خوب دریافته اند که بزرگترین خطای پیشینیان با وجود صداقت و فداکاریهای بی مانندشان تقلید و جستجوی خوشبختی و سعادت در گذشته بود و نه آینده، و نیز خوب میدانند که بدون اساس و مرجع قرار دادن حقوق برابر انسانها و حرمت به آن، نمی توان جامعه ای مطلوب و جهانی قابل زیست ساخت!
به صراحت باید خاطرنشان کرد که نسل جدید حرکت ملی نه برای تکرار امپراطوری های تواریخ گذشته و تسلط بر دیگر ملتها مبارزه میکند و نه اجازه میدهد تا دیگر ملتها او و تاریخ و فرهنگش را مورد تاخت و تاز و بی حرمتی قرار داده و سرزمینش را به استناد تاریخی که هیچ تناسبی با افکار و اندیشه های مدرن انسانی ندارد، کماکان در اشغال خود داشته باشند، زیرا این نسل به برابری انسانها و لزوم حفظ حرمت آن مبارزه کرده و در این راه خوب میداند که به قدرتها و اندیشه هایی که به برابری و کرامت و حرمت انسانی اعتقادی ندارند نمیتوان و نباید باور کرد و همکاری با آنان نیز زمینه سار تکرار مصیبت خواهد بود.
تشریح موضوع:
اصطلاح «سندروم استکهلم» در ادبیات اجتماعی و سیاسی کنونی مفهوم شناخته شده ای است. و ما در اینجا با کمک گرفتن از این مفهوم می خواهیم به نمونه مشابهی که در بدنه حرکت آزادیبخش ملی آزربایجان جنوبی رخنه و رسوخ کرده است بپردازیم و به صورت مختصری هم که باشد در زوایای فکری آن نوری تابانیده باشیم.
همچنانکه در پیشگفتار اشاره کردیم متاسفانه بدنبال تسلط و اشغال نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، و تلاش برای آسیمیله کردن ملتمان بسیاری از روشنفکران و بطبع آن مردم «آسیمیله و مانقورد شده» به جای مبارزه و رهائی از دشمن به مرور با کمرنگ شدن آمال و اهداف و تمایل به راحت طلبی، به تدریج شیفته آنها شده و با نفی خود و برتر بینی دولت- ملت غالب گمان کردند با حل شدن در فرهنگ اشغالگران میتوانند به موفقیت و پیشرفتی که مختص ملت غالب میباشد نائل آیند!
این موضوع کاملا مطابقت دارد با مفهوم سند روم استکهلم. سندرومی که متاسفانه ملل تحت اشغال زندانی بنام ایران سالهاست اسیر و گرفتار و مبتلا به آن میباشند.
اما این سندروم چیست و عوارض آن کدام میباشد؟
سندروم استکهلم (Stockholm syndrome) اصطلاحی است که پس از سرقت از بانکی (از تاریخ ۲۳ تا ۲۸ اوت ۱۹۷۳) در میدان Norrmalmstorg استکهلم ، توسط روانشناسی بنام Nils Bejerot که از ابتدا تا انتها با پلیس همکاری داشت، تئوریزه و بعدها توسط روانشناس دیگری به نام Frank Ochberg رسماً تعریف و نامگذاری شد . در این حادثه که چهار کارمند (سه زن و یک مرد) به مدت ۶ روز به گروگان گرفته شده بودند ، کم کم رابطه عاطفی با گروگانگیرها پیدا کردند ، این روابط بقدری پیش رفت که حتی گروگانها از همکاری با پلیس سرباز زدند و پس از آزادی نیز ازمسببین و تهدیدگنندگانشان دفاع کردند؟
تئوریسین و مدافعین این تز بر این باورند که سندروم استکهلم پدیده ایست روانی که در آن گروگان حس یکدلی و همدردی و احساس مثبت نسبت به گروگانگیر پیدا میکند ! گاها این حس وفاداری تا حدی است که از کسی که جان، مال و آزادیش را تهدید میکند، دفاع نموده و به صورت اختیاری و با علاقه خود را تسلیم میکند. علت این عارضه روانی عموماً یک نوع مکانیزم دفاعی دانسته میشود.
از آنجایی که هر سندرمی علائم و مشخصاتی خاصی دارد برخی محققان برای سندروم استهکلم مشخصات ویژه ای ثبت کردند که دو فقره مهمترین و بارز ترین آنها عبارتند از:
– احساسات مثبت قربانی به گروگانگیر یا زندانبان.
– احساسات منفی قربانی نسبت به خانواده، دوستان و مقاماتی که سعی در نجات آنها دارند.
این سندروم تقریبا با روحیات ستم پذیرانه ملل آسیمیله شده در زندانی بنام ایران و بویژه مانقورت ها همخوانی بسیاری دارد،زیرا:
– ملل آسیمیله شده در زندانی بنام ایران و بویژه مانقورت ها،احساس مثبت به متجاوزان و اشغالگران خود داشته، بطوری که بیش از ملت غالب در صدد دفاع از هویت، تاریخ، زبان و فرهنگ آن بر آمده و به تبلیغ آن میپردازند.
– ملل آسیمیله شده در زندانی بنام ایران و بویژه مانقورت ها، احساسات منفی نسبت به فعالان حقوق ملی و تشکیلاتهائی دارند که در تلاش برای نجات آنها از استحمار و آسیمیلاسیون و آگاهی بخشی جهت بازگشت به خویش داشته و آنها را دشمنان و فریفتگانی میدانند که در صدد بر هم زدن نظم و امنیت موجود! و از میان بردن برادری آنها را دارند؟!
– ملل آسیمیله شده در زندانی بنام ایران و بویژه مانقورت ها،احساس مثبت نسبت به ملت حاکم پیدا کرده و چون هویت قبلی خود را پست تر از هویت تحمیلی جدید خود میدانند، در صدد می آیند تا اول به خود و سپس به دیگران بباورانند که آنها در اصل همان ملت غالب میباشند و اگر تغییری صورت گرفته ناشی از تقصیر خودی ها نبوده و امری ناشی از توطئه طرف ثالثی بوده و در تلاش برای جبران آن میباشد.
خوشبختانه با آغاز بیداری ملی و شکل گیری حرکت ملی آزادیبخش آزربایجان جنوبی، نتیجه تلاش صد ساله استعمارگران و طراحان تئوری ایرانی- فارسی و سیاست آسیمیلاسیون ملتها و بویژه تورکان آزربایجان با شکست مواجه شده و کم کم بازگشت به خود و دفاع از حقوق ملی و احقاق آنها و استقلال سیاسی سیر صعودی یافته، بطوری که حتی رژیم و اپوزیسیون نژاد پرست و رسانه های اربابانشان نیز مجبور به اعتراف شده اند.
متاسفانه سالهاست که سندروم دیگری که ما بدون ملاحظات رایج مشخصا نام آن را «سندروم تورک ائلی» عنوان می کنیم، در حوزه فکری جنبش ملی آزربایجان جنوبی با هدایت مراکزی معلوم الحال در حال شکل گیری است که ظاهری کاملا متفاوت با سندروم استهکلم دارد، ولی نتیجه و عملکرد آن یکسان میباشد، زیرا این طرز نگرش و برخورد مختص این طیف فکری میباشد.
علت متفاوت دیده شدن آن همراهی پیدا و پنهان سیستم رسمی با عوامل اجرایی طرح و سعی هر دو طرف در مکتوم نمودن این رابطه هاست. که البته با کمی حوصله و تدقیق، کشف این امر نیز چندان کار شاقی نمی باشد و به صورت جداگانه می توان در این خصوص نیز صحبت کرد.
البته لازم به توضیح است که بخاطر پاره ای مماشات های غیرمعمول و عدم رونمایی کامل تیم هایی که در خدمت این نحله نفوذی بودند در زمان مناسب و مسبوق تری اعلام موضع صریحی در خصوص این جریان صورت نگرفته است و همین امر باعث فربهی کاذب خاصی در آنها شده است و حتی به خطا چنین القاء شده است که این طیف یکی از شاخه ها و زیر مجموعه های حرکت ملی آزربایجان جنوبی می باشد و در حوزه مبارزه با شؤنیزم سلطه فارسی باید به فعالیت های آنها نیز بها داد و وزنی قائل شد! ولی قطعا این خطایی نابخشودنی است زیرا وقتی سخن از گروههای و مجموعه های منتسب به حرکت ملی آزربایجان جنوبی می شود در تمییز آنها به تفاوت روشهای مبارزه و درجه همسانی و همپوشانی اهداف استراتژیکی و تاکتیکی آنها می توان استناد کرد. ولی قطعا جریانهایی که به صورت مبنایی هم سرشت نیستند نه تنها مکمل و همسو نمی توانند باشند بلکه متناقض و متنافر با همدیگر بوده و عنوان دشمن یا در خصوص این طیف مزدور یا دشمن بالقوه قابل قبول تر است.
برای نمونه جریانهای استقلال طلب هرگز جریانهای فدرال محور را دشمن خطاب نکرده و نمی توانند خطاب کنند هر چند صد درصد مطمئن باشند که راهکار فدرالیسم اشتباه و در نهایت به نابودی کامل ملت تورک آزربایجان جنوبی در این جغرافیای سیاسی تحمیلی منتهی خواهد شد و بالعکس جریانهای فدرالیست نیز هرگز منکر مطلوبیت استقلال ملی نمی توانند باشند ولی در عمل با عنوان نمودن شائبه های وهم آلودی مثل جنگ و کشتارهای منطقه ای استقلال طلبان را بی اعتنا به جان انسانها و جنگ طلب معرفی می توانند بکنند که در عمل نیز شاهد ادبیاتی این چنینی هستیم حتی از زبان جریانهای فدرالیستی که غایت مبارزه و ایده آل خود را هرچند آهسته و خودمانی! استقلال بیان می کنند!؟
با این توضیح مختصر کاملا معلوم است که جریانی که اساسا عنصر مشخصه و بارز جنبش یعنی «آزربایجان» را نفی و با نفرت انزجار از آن یاد می کند و با افزودن عبارت هایی که مخصوص ادبیات رژیم ملایان است هویت و شخصیت مبارزان آزربایجانی را بلا استثنا به باد توهین و استهزا می گیرد و بواسطه ترس از افشای هویت واقعی عوامل و عناصر گروه با رژیم همواره در لاک دفاعی محض بوده وجز پروپاگاندای منویات خویش حاضر به انجام دیالوگ و تضارب آراء نیستند! هرگز نمی توانند بخشی معقول و منطقی از حرکت ملی آزربایجان جنوبی باشند و سوء استفاده آنها از کلمه «تورک» نیز که خمیر مایه اصلی جنبش ملی مردمان آزربایجانی است اظهر من الشمس است ، زیرا همانطور که پیشتر توضیح داده شد جریانی که تمام هم و غم و انرژی خود را مصروف دفاع از سیستم یکپارچه ای می کند که ملتهای متعددی را در چنبره استیلای خود گرفتار ساخته و نه تنها همانند رژیم فراتر از کلمه «استقلال» بلکه از عبارت و مفهوم «آزربایجان جنوبی» نیز وحشت کامل دارند بلکه به نام آشناترین مؤلفه های هویتی ملت تورک در این جغرافیا نیز وقت و بی وقت با بی ادبانه ترین و وقیح ترین الفاظ می تازند ، صادق نبودن خود را نیز آشکار می سازند.
حال باید بپرسیم «سندروم تورک ائلی» که از آن نام بردیم چیست و عوارض مبتلایان به آن چه چیزی میباشد؟
– مبتلایان به سندروم تورک ائلی ارزشها و احساسات یکسانی با دشمنانشان دارند و هیچ اختلاف مبنایی با آنان در خصوص این ارزشها ندارند، تنها با یک تفاوت که حس رقابت و حسادت نسبت به ملت غالب فعلی یعنی فارس، دارند و مشخصا در آرزوی روزی هستند که بتوانند جایشان را با ملت غالب فارس عوض کنند! یعنی اینها نه با تفکر نژادپرستانه و اعمال ضد انسانی آنان بلکه با برتری طلبی ملت غالب ناسازگار بوده و خود را مستحق عنوان ملت برتر و مجری واجد صلاحیت پروژه استعمار دیگر ملل میدانند! و خیلی وقیحانه و آشکار عنوان می کنند در صورتی که خودشان الان در قدرت می بودند همین اقدامات رژیم را باید انجام می دادند، چون اولویت با آنان است و به همین خاطر عادلانه تر هم خواهد بود!
– اشخاص مبتلا به سندروم تورک ائلی با تمرکز گرائی و دیکتاتوری ملت غالب نه تنها مشکلی ندارند بلکه شیفته آن بوده و در صدد ایجاد دولتی متمرکزتر و مستبدترهم هستند، اما ترجیح می دهند که این امور با محوریت و رهبری ملت خود آنها پیگیری گردد!
– افراد مبتلا به سندروم تورک ائلی آنچنان علاقه مند و تقلید گر اشغالگران غالب میباشند که حق استقلال دیگر ملتهای ساکن در زندانی بنام ایران را نیز حتی در این وضعیت که فاقد هرگونه قدرت سیاسی می باشند، قبول نداشته و همانند نژادپرستان فارسی باوردارند که در حاکمیت آنها ملتها بهتر اداره شده و هرگز نیازی به جدائی نیست!!!
– مبتلایان به سندروم تورک ائلی آنچنان شیفته اشغالگران خود شده اند که تلاش دارند تا به هر وسیله ای ثابت کنند که بیشتر از آنها کشورگشائی کرده و ملتهای زیادتری را زیر سلطه خود در آورده اند و امپراطوریهای آنها به لحاظ وسعت بیشتراز آنها بوده است !
– مبتلایان به سندروم تورک ائلی همانند اشغال کنندگان سرزمین خود، آنچنان خود شیفته و خود محور میباشند که به جز خود بقیه را عامل و خائن و نادان میدانند.
– اشخاص مبتلا و درگیر با سندروم تورک ائلی، بظاهر علیه تفکرات چپ بوده و حساسیت منفی نسبت به اصطلاحات مربوط به آن دارند، ولی عملا چنان تحت تاثیر قدرت آن مکتب قرار دارند که همانند لئون تروتسکی به تز انقلاب جهانی معتقد بوده و هنرشان تنها در همین حد است که صرفا جای عبارت «انقلاب جهانی پرولتاریا» را با «اتحاد جهانی تورکان»عوض کرده اند، تزی که حتی در دوران حیات بنیانگذار آن با شکست مواجه گردید و علیرغم ادعایی که دارند معلوم می شود که از حیث تاریخ هم کمیت شان می لنگد ، زیرا تاریخ عملی جریان چپ به صراحت این درس را به انسانها می دهد که ، بر خلاف نظریه کلی موصوف ، لنین و طرفدارانش معتقد به ساختن «سوسیالیسم در یک کشور» به عنوان دژ تسخیر ناپذیر و سپس گسترش آن به دیگر کشورها بودند و اتفاقا اقدامات معتقدین به همین خط فکری باعث گردید تا در کوتاهترین زمان ممکن سوسیالیزم به اقصی نقاط جهان رسوخ کرده و با حمایت شوروی بعدها «چین» به بلوکی قدرتمند و جمعیتی میلیاردی مبدل گردد بی آنکه تز انقلاب جهانی در آن به صورت عینی و مستقیم تاثیرگذار بوده باشد!
(در اینجا قصد نداریم علل شکست آنها را توضیح دهیم ، که مقوله ای متمایز و خود نیازمند جزوه جداگانه ای است) به همین علت تئوری انقلاب جهانی عملا به شکست انجامیده و طرد شده است و صرفا به عنوان یک تز شکست خورده در آرشیو مطالعات مکتبهای فکری – سیاسی ماندگار شد.
– انسانهای مبتلا به سندروم تورک ائلی ، آنچنان متاثر از برخی فرقه های عرفانی! شده اند که به جای دعوت به جهاد و مبارزه با دشمن حقیقی، بیمارگونه معتقدند که آنها بیشماران هستند! و میتوان با جهاد اکبر «نفس» (که آنها با شبیه سازی از عبارت معادل آن یعنی آگاهی ملی استفاده می کنند) بدون خونریزی و هزینه یک شبه در زمان سلب قدرت ملت حاکم که هیچ تحلیل و برآورد مشخصی هم از حیث کیفیت و شرایط و زمان آن ندارند، پیروز شد!!!
بسیاری از مکاتب عرفانی مذکور به مثابه رویاهایی دست نیافتی هستند که زعمای آنها با زمزمه عبارت آشنای «انسان آرزوست!» به صراحت اقرار می کنند که در طی هزاران سال از تغییر جامعه به آن صورتی که غایت مطلوب می انگارند عاجز بوده اند ، با این بهانه همیشگی که هنوز ! امکان تربیت آن بیشمار انسان کامل و آگاه را نیافته اند تا به تغییر بی هزینه جامعه بشری نائل آیند و امروزه حتی قدیمی ترین و نام آشناترین این جماعت ها، تنها به عنوان یک فرقه و سکت مذهبی در حیات خلوت خود به خود سازی! و آگاهی بخشی نامعین و نامحدود ! مشغول میباشند و تمام دلخوشی هایشان این است که «هر آنچه راز مگو است » نزد ایشان است !؟
این دوستان مبتلا به سندروم تورک ائلی نیز بدون شناخت ماهیت دولتهای اشغالگر و سیستمهای نژادپرست و شیوه های مبارزه با چنین دولتهائی، گمان میکنند با توصیه های اخلاقی و یا نشر برخی حقایق میتوان جامعه را به آگاهی آرمانی مورد نظر رساند. کاری که حتی در ساحه تفکرات مذهبی، خدا با فرستادن بیشماران پیامبر، نتوانست به آن برسد! زیرا دشمن بیکار ننشسته و در صورت لزوم با یک هجوم و سرکوب و به شهادت رسانیدن فعالان بی دفاع میتواند مبارزه و امر آگاهی را دهها و بلکه صدها سال به عقب بیاندازد.
وجود گرایشات فکری متفاوت هرچند خود دلیلی بر پویائی، مردمی ونیز دمکراتیک بودن حرکت ملی بحساب می آید اما گاه دشمنان قسم خورده ملت تورک آزربایجان جنوبی با سوء استفاده از احساسات ملی و بنام ملی گرائی، از طریق ایادی پنهان و پیدا با تزریق نامحسوس تفکرات نژادگرایانه و نیز ایده هائی که در عین پوپولیستی بودن با واقعیت و توان جنبشمان فاصله بسیاری دارد، قصد دارند تا تمرکز بر مبارزه عملی با دشمن واقعی را با مبارزه تخیلی و دن کیشوتی با دشمنانی به مراتب بزرگتر و قدرتمندتر و در جغرافیائی به وسعت کره زمین عوض نمایند که نتیجه عملی آن فرسایش محتوم توان و احساسات حرکت ملی و خریدن زمان برای دشمن حقیقی میباشد.
چرا که در عرصه سیاست بین الملل و محدودیت های عملیاتی آن و در حالی که دولت ترکیه به دلیل برخی ملاحظات سیاسی، اقتصادی و نظامی امکان حمایت علنی و رسمی از تورکان ایغور و آزربایجان جنوبی را ندارد!
و در حالی که کشورهای مستقل تورک به خاطر همان ملاحظات ،حتی نمیتوانند قبرس شمالی را به رسمیت بشناسند!
و در حالی که دولت مستقل آزربایجان شمالی از آزادسازی قره باغ و نه ایروان !عاجز است و توان حمایت های حداقلی از هموطنانشان در این سوی آراز «آزربایجان جنوبی» را دقیقا به خاطر همان دلایل ندارد!
و در حالی که طی یک قرن گذشته شاهد تجزیه آزربایجان و آسیمیلاسیون ملتمان بوده ایم وامروزه به جمع اشغالگران و توسعه طلبان، احزاب تروریست کردی و گیلک ها نیز اضافه شده اند ! شعار بی در و پیکر «ایران متعلق به ترکان است» چه معنائی می تواند داشته باشد ؟
براستی وقتی حتی با حفظ اراضی آزربایجان جنوبی از حیث نام ! با مشکل مواجه و با دشمنان تا دندان مسلح مشغول نبردی نابرابرهستیم ،گشودن جبهه های جدید با اعراب، بلوچها، لر ها و… بر اساس القائات تیمهای تبلیغاتی تورک ائلی چقدرعقلانی،عملی و به نفع ومتناسب با منافع ملی تورکان میباشد ؟
حال آنکه نیک می دانید که بهترین و عملی ترین راه ممکن برای دفاع از حقوق دیگر تورکان در زندانی بنام ایران آزادسازی آزربایجان جنوبی و تبدیل آن به یک قدرت و متروپل برتر اقتصادی، سیاسی و نظامی میباشد ولاغیر!
این دوستان که هر یک به بهانه ای جذب شعارهای این جریان شده اند یا فراموش کرده و یا خود را به فراموشی زده اند که ما در حال مبارزه با دولتی وابسته و نژادپرست هستیم و به عنوان ملتی که زبان، تاریخ، فرهنگ و حق تعیین سرنوشتش از او سلب شده برای بدست آوردن آن حقوق و تشکیل دولتی مستقل، ملی، تنها بر اساس حقوق و قوانین بین المللی و پایبند به برابری حقوقی تمامی انسانها مبارزه می کنیم و قصد جابه جائی قدرت و تسلط بر دیگر ملل را نداریم و تبلیغات این چنینی از ناحیه این جریان مسموم و مسموم ساز شدیدترین ضربه و خسارات ممکن را به حرکت ضد تبعیض و ضد استعمار و ضد اشغالگری ملت تورک آزربایجان جنوبی وارد نموده و خواهد نمود.
متاسفانه این دوستان متوهم بواسطه ابتلا به سندروم تورک ائلی، گمان میکنند با اکثریت نسبی جمعیتی و بنام دمکراسی که اساسا اندیشه ای منافی اشغالگری و تبعیض به معنای مطلق آن می باشد، می توان بر دیگر ملتها مسلط شده و حق تعیین سرنوشت را از آنها گرفت !
آخر چگونه و با چه مکانیزمی میلیونها فارس ،لر،بلوچ ،عرب و کرد را میتوان متقاعد کرد که پس از رهایی از شر شؤنیزم فارسی ، به اعتبار قاعده و قوانین هزار سال قبل که حسب اظهارات کسانی که عنوان می دارند تاریخ به تمامی تحریف شده و منابع و مستندات آن معدوم و حقایق مکتوم و تعمدا به فراموشی سپرده شده اند و از چیستی و چگونگی آنها اطلاع دقیقی در دست نیست! با رضایت تمام گردن نهاده و عبد و عبید گردیده و تحت حاکمیت و اقتدار و بیرق تورکها زندگی کرده و شدیدا احساس آزادی و خوشحالی و سعادتمند بکنند!؟
براستی اگر در فردای قدرت یابی اگر یکی از این ملتها قصد جدائی داشت ، بازهم بنام تمامیت ارضی و اینکه این منطقه در فلان زمان تحت سلطه فلان امپراطوری تورک بوده، تجزیه طلب نامیده و با آنها برخورد خواهیم کرد؟ یا اینکه اجازه جدائی را خواهیم داد؟ مبادا توقع می رود همانند آریا گراها مدعی کشف تورک بودن آنها و تغییر زبان آنها خواهیم شد؟ و همه نیز این گفته ها
را با چشم و گوش بسته قبول خواهند کرد!؟ و ما نیز به راحتی فراموش خواهیم کرد که خودمان نیز وقتی در وضعیت آنان بودیم ، حسرت زیستن در زیر بیرق خودمان را داشتیم و با همین بهانه ها ما را از آن محروم کرده بودند!
آیا زمان آن نرسیده که از تظاهرات و خودنمایی های فانتزی فاصله گرفته و کمی به خود آئیم و به جای اتکا به آموزه های خودگردانی و فدرالیزم، با اصرار بر استقلال که حقوقی شناخته شده و قابل دفاع برای تمام ملتها در مجامع بین المللی است متوسل شویم و برای رودررویی با موانع بیشماری که نیاز به سازماندهی بیشتر و کشف متدهای مبارزاتی کارآمدتری را می طلبد آماده شویم؟
با توضیحاتی که رفت آیا ممکن است با چنان تفکراتی که نه پایه حقوقی و نه امکان تحقق آن وجود دارد و حتی در صورت معجزه با مشکلات امنیتی و مبارزات آزادیخواهانه ملتهای دربند رودرو خواهیم بود، به نتیجه ای عملی حتی در حد استارت زدن دلخوش باشیم!؟
براستی این راهکارهای خیالی، در عمل چقدر علمی بوده و قابلیت اجرا خواهند داشت و تا چه میزانی به نفع ملت ما خواهد بود؟
برای پاسخگویی به این سوالات نه چندان پیچیده ، نیاز به تفکر ومطالعه نداشته و کمی اطلاع از مسائل سیاسی و روابط بین الملل و آشنائی با مشکلات ملی در زندانی بنام ایران کفایت میکند.
نتیجه گیری و رهنمود :
هموطنان آزاده و آزادیخواه!
بیاید تا با اتحاد و همدلی و استفاده از متدهای مبارزاتی مدرن و تفکراتی انسانی و برابری طلبانه از حقوق ملت خود دفاع و طبعا با پیروزی و ایجاد کشوری مستقل،دمکراتیک و پایبند به حقوق بشر و بهره گیری از علم و نیروهای جوان و تحصیلکرده ، بویژه زنان و برپائی دولتی متکی به مردم، به چنان قدرت و الگوئی تبدیل گردیم که بتوانیم از تمامی ستم دیدگان و بویژه تورکان دفاع نمائیم و در آینده الگوی موفقیت آنان باشیم نه آینه عبرت!
آری بیائید با تمرکز نیروهای مبارز بر استقلال آزربایجان جنوبی و نهایتا ساختن کشوری آباد ، مدرن، پیشرفته وآزاد به امید و تکیه گاه نه تنها تورکان که تمامی ملل ستم دیده تبدیل گردیم .
چرا به جای کشمکشهای جاهلانه با مشتی نژادپرست فارس و کورد ، در پی آن نباشیم که به کشور و حاکمیتی دست یابیم که در صورت نیاز، دیگر انسانهای کره خاکی بتوانند به جای اروپا و امریکا به آزربایجان جنوبی پناه بیاورند؟
به کشوری که در آن علاوه بر برابری حقوقی زن و مرد و برقراری عدالت اجتماعی، آزادی بیان نیز در آن نهادینه شده و دولت و سازمانهای غیر دولتی آن بر اساس پایبندی به حقوق بشرحامی ملتهای تحت ستم باشد .
و آنها با دیدن پیشرفتهایمان در زمینه های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و علمیمان با عشق و امید به مبارزه برای آزادی و استقلال ملت و کشور خود ادامه و به آینده ای درخشان باور داشته باشند!
زنده باد مبارزه رهائی بخش آزربایجان جنوبی!
تشکیلات راه ملی آزربایجان جنوبی ( میللی یول)